اعوذباللهمنالشیطانالرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ»
ای کسانی که ایمان آورده اید ، صدای خود را از صدای پیامبر بلندتر، مکنید و همچنان که با یکدیگر بلند سخن می گویید با او به آواز بلند سخن مگویید، که اعمالتان ناچیز شود و آگاه نشوید
شأن نزول:
گروهى از طایفه” بنى تمیم” و اشراف آنها وارد مدینه شدند، هنگامى که داخل مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله) شدند، صدا را بلند کرده، از پشت حجره هایى که منزلگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود فریاد زدند: “یا محمد اخرج الینا”، اى محمد! بیرون بیا! این سر و صداها و تعبیرات نامؤدّبانه پیامبر (صلی الله علیه و آله) را ناراحت ساخت. هنگامى که بیرون آمد، گفتند: ما آمده ایم تا با تو مفاخره کنیم! اجازه ده تا” شاعر” و” خطیب ما” افتخارات قبیله” بنى تمیم” را بازگو کند. پیامبر اجازه داد. نخست خطیب آنها برخاست و از فضائل خیالى طائفه” بنى تمیم” مطالب بسیارى گفت. پیامبر (صلی الله علیه و آله) به” ثابت بن قیس” – که خطیب انصار و پیامبر بود – فرمود: پاسخ آنها را بده. او برخاست خطبه بلیغى در جواب آنها ایراد کرد، بطورى که خطبه آنها را از اثر انداخت! سپس” شاعر” آنها برخاست و اشعارى در مدح این قبیله گفت که” حسان بن ثابت” شاعر معروف مسلمان پاسخ کافى به او داد. در این هنگام یکى از اشراف آن قبیله به نام ” اقرع” گفت: این مرد خطیبش از خطیب ما تواناتر و شاعرش از شاعر ما لایق تر است، و آهنگ صداى آنها نیز از ما برتر مى باشد. در این موقع پیامبر (صلی الله علیه و آله) براى جلب قلب آنها دستور داد هدایاى خوبى به آنها دادند. آنها تحت تاثیر مجموع این مسائل واقع شدند و به نبوت پیامبر اعتراف کردند. آیات مورد بحث ناظر به سر و صداى آنها در پشت خانه پیامبر (صلی الله علیه و آله) است.
۲- در سال نهم هجرت که” عام الوفود” بود – سالى که هیئتهاى گوناگونى از قبائل براى عرض اسلام یا عهد و قرار داد خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمدند. – هنگامى که نمایندگان قبیله” بنى تمیم” خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله) رسیدند، ابوبکر به پیامبر (صلی الله علیه و آله) پیشنهاد کرد که” قعقاع” (یکى از اشراف قبیله) امیر آنها گردد، و عمر پیشنهاد کرد،” اقرع بن حابس” (فرد دیگرى از آن قبیله) امیر شود، در اینجا ابوبکر به عمر گفت: مى خواستى با من مخالفت کنى؟ عمر گفت: من هرگز قصد مخالفت نداشتم، در این موقع سر و صداى هر دو در محضر پیامبر (صلی الله علیه و آله) بلند شد، آیات فوق نازل گشت، یعنى نه در کارها بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) پیشى گیرید، و نه در کنار خانه پیامبر (صلی الله علیه و آله) سر و صدا راه بیندازید.